
* نگاهي کوتاه به درسهاي پيشين «غيرت مؤمن»
بحث ما راجع به تربيت بود و گفتيم که «تربيت» از «غيرت» نشأت ميگيرد و تربيت به معناي روش رفتاري و گفتاري دادن است و به طور غالب و معمول اين روش در چهار محيط قرار ميگيرد؛ محيط خانوادگي، محيط آموزشي، محيط شغلي و محيط رفاقتي. همچنين عرض کردم فضاي پنجمي هم بر اين چهار محيط حاکم است که إنشاءالله ما بعداً به آن ميرسيم. بحث ما در جلسه گذشته راجع به محيط دوم، يعني محيط آموزشي بود که به طور غالب انسان در اين محيط در ابعاد گوناگون اعتقادي، قلبي، نفسي و عملي ساخته ميشود. بعد هم گفتيم که اين روشها هم از بعُد شنيداري و هم از بُعد ديداري و هم رفتاري است.
جلسه گذشته بحث من به اينجا رسيد که در بين تمام محيطهاي چهارگانه، اثرگذاري محيط آموزشي از جهاتي قويتر است. هم از جهت مقطع سنّي است که در آن مقطع سنّي معمولاً انسان بيشترين اثرپذيري را دارد که رواياتش را هم خواندم؛ همچنين از جهت نگرشي که شاگرد به استاد دارد، که برتري علمي استاد اثرگذار است و موجب تقويت اثرگذاري بر انسان ميشود. خصوصاً اگر اين برتري همراه با چاشني محبت هم باشد.
در آخر جلسه گذشته بحثم به اينجا رسيد که چون رابطه بين استاد و شاگرد است، انسان در انتخاب استاد دقت کند و هر علمي که ميخواهد بياموزد اينطور نباشد که متمرکز شود روي «عليم اللّسان» که در روايت از علي(عليهالسلام) خوب تبيين شده بود؛ بلکه از اين طرف، کنار «تعليم»، «تربيت» است و اينها از هم جداشدني نيستند.
* تلازم بين تعليم و تربيت
اينها را بحث کرديم که بين تعليم و تربيت يک نوع تلازم است. در روابط گوناگون آنجايي که تعليم هست، خواهناخواه همراهش تربيت نيز هست. لذا انسان در هر علمي ـ بحث علم دين نيست. يک وقت اشتباه نشود ـ نبايد فقط سراغ اين برود که اين درس مشکل است، اين استاد هم خوب تدريس ميکند و خوشبيان است، پس بروم و از او بياموزم. چون ممکن است اين استادي که خوب تدريس ميکند، از طرفي مفيد باشد ولي از ناحيهاي هم مضرّ باشد و نقش تخريبي داشته باشد.
* ضرورت پرهيز از دانشمندان مرزشکن
در روايات ما هم روي همين معنا تأکيد شده است. روايتي را جلسه گذشته از علي(عليهالسلام) مطرح کردم که حضرت فرمود: «قَطَعَ ظَهْرِي رَجُلَانِ مِنَ الدُّنْيَا رَجُلٌ عَلِيمُ اللِّسَانِ فَاسِق» «دو دسته کمر مرا در اين دنيا شکستند؛ يکي همين دانشمندان خوشبيان امّا فاسق است.» بعد هم ميفرمايد: «فَاتَّقُوا الْفَاسِقَ مِنَ الْعُلَمَاء» «بپرهيزيد و بر حذر باشيد از اين فاسقان دانشمند.» يک روايت هم از پيغمبر اکرم(صلّياللهعليهوآلهوسلّم) بود که حضرت به علي(عليهالسلام) فرمودند: «يَا عَلِيُّ هَلَاکَ أُمَّتِي عَلَى يَدَيْ کُلِّ مُنَافِقٍ عَلِيمِ اللِّسَان» «نابودي و هلاکت امّت من به دست اينهايي است که خوشبيانند امّا از نظر عملي، مرزهاي الهي را رعايت نميکنند.»
* با ارزشترين و بيارزشترين علم
شخصي خوب درس ميگويد. يعني همين چيزي که مصبّ بحث ما است. تعليمِ او خوب است امّا در مسائل تربيتي نقش تخريبي دارد؛ در معارف ما از نظر ارزشي به اين علم بها نميدهند. در روايات اصلاً به اين علمي که او ميآموزد بها نميدهند. روايتي است در نهجالبلاغه، که علي(عليهالسلام) فرمود: «أَوْضَعُ الْعِلْمِ مَا وُقِفَ عَلَى اللِّسَانِ»؛ بيارزشترين دانش، دانشي است که فقط در زبان جاگرفته باشد. دقت کنيد که حضرت «علم» ميگويد، علم خاصي را مطرح نميکند. «العلم» اسم جنس است. جنس دانش مدّ نظر است. فيزيک، شيمي، تاريخ، جغرافي، هر علمي را شامل ميشود. :أَوْضَعُ الْعِلْمِ مَا وُقِفَ عَلَى اللِّسَانِ»؛ استاد، خوشبيان است. اين همان چيزي است که من جلسه گذشته گفتم در آن روايات بود. بعد هم ميفرمايد: «وَ أَرْفَعُهُ مَا ظَهَرَ فِي الْجَوَارِحِ وَ الْأَرْکَانِ». يعني برترين علم، آن است که در همه اندام هويدا و آشکار باشد. چرا؟ چون رفتار روش ميدهد. رفتار آموزندگي دارد و آموزندگي رفتار قويتر از آموزندگي زبان است.
* دو راهي انتخاب استاد!
دو معلّم و دو استاد هستند؛ هر دو يک درس را ميگويند، امّا فهميدنِ درسِ يکي براي من آسانتر است و ديگري نه، فهميدن درسش براي من مشکل است. آن استادي که خوشبيان است و درس را از او آسانتر ميفهمم، از نظر عملي اثر سوء روي من دارد، امّا استاد ديگر اين اثر سوء را ندارد. حالا کدام يکي را انتخاب کنم؟ اين فشار دارد امّا نقش تخريبي ندارد؛ ديگري فشار ندارد، اما نقش تخريبي دارد. معارف ما ميگويد آن استادي را انتخاب کن که نقش تخريبي ندارد. روايات متعدّدي داشتيم و يکي دو مورد نبود. دليل آن هم معلوم است. به اين دليل که اين مفاهيم از نظر سير وجودي من، به درد من نميخورد. آنچه که در سير وجوديام به درد من ميخورد، روش رفتاري و گفتاري است که بنده ميگيرم. آن است که به درد من ميخورد. آن است که سازنده شاکله روحي من است. شکل روحي من را «تربيت» درست ميکند نه «تعليم».
* تبليغات به نفع عليماللّسانها!
يکي از چيزهايي که واقعاً مورد تأسف ما است، همين است که جامعه اسلامي است امّا تمام توجّهها ميرود به سمتِ «عليم اللّسان»؛ متأسفانه الآن در جامعه ما حرف اوّل را همين دسته اوّل ميزنند؛ يعني کساني که از نظر قدرت بيان در سطح بالا هستند، ولي از نظر تربيتي اثر منفي و نقش تخريبي دارند. اگر هم کسي غير از اين باشد، او ديگر حرف اوّل را نميزند؛ بلکه حرف دوم را ميزند! اگر استاد خوبي که از نظر تربيتي مناسب باشد پيدا شود، حرف او در جامعه حرف دوم است. حرف اوّل را همان عليم اللّسانها ميزنند. ثقل و سنگيني به نفعِ آن طرف است. در حالي که معارف ما برخلاف واقعياتي است که امروز در جامعه به نام جامعه اسلامي ميبينيم. ديگر نميخواهم توضيح بدهم؛ خودتان ميبينيد و ميدانيد هم که چگونه تبليغات شيطاني ـ لعنت الله عليه ـ براي آن صورت ميگيرد.
* استاد ديني بيدين!
در اينجا من يک تقسيمبندي ميکنم. يکوقت هست به طور کلّي از معلّم و شاگرد و جنبه تعليمي بحث ميکنيم و علم هر چه ميخواهد باشد، فرقي نميکند؛ بحث ما هم تا اينجا کلّي بود. امّا يکوقت هست نه، مطلب از اين بالاتر است؛ بحث درباره معلّم ديني و استاد معارف است. حالا ميرويم سراغ اين. چنين معلّمي اگر منحرف باشد، از دو حال خارج نيست؛ حالت اوّل اين است که آنچه را از نظر علمي ميآموزد صحيح است و انحرافي از نظر آموزش علمياش ندارد، اما از نظر عملي مخرّب است. شک نيست که اين از آنکه غير علم دين را ميآموزد أضرّ است و از نظر رفتاري بيشتر تخريب ميکند. اين ضررش بيشتر است. اينها را من همينطور گام به گام پيش ميآيم؛ چون ميخواهم محيط آموزشي را بحث کنم. اين محيطها ميخواهد جوانهاي ما را بسازد.
ما در اين مورد روايت زيادي داريم. علي(عليهالسلام) فرمودند: «العِلمُ بِغَيرِ العَمَلِ وَبَالٌ» در جاي ديگر حضرت فرمود: «عِلمُ المُنَافِقِ فِي لِسَانِهِ» و باز فرمودند: «عِلمُ المُؤمِنِ فِي عَمَلِهِ» بر اساس اين روايات، معلّمي که درس دين ميدهد ولي از نظر تربيتي اثر تخريبي دارد، به تعبيري بسيار ساده، بذر نفاق را در درون آن شاگرد ميافشاند. چون اين بچه ميفهمد و تفاوت قول و عمل را در اين استاد ميبيند. گفت قسم حضرت عباست را ببينم يا دم خروس را؟!
* کدام يکي از اينها را باور کنم؟!
اين استاد بذر نفاق را از همان موقع که ميخواهد فراگيري داشته باشد و از نظر روحي رواني، ساختار وجودي پيدا کند، در دل اين شاگرد ميافشاند. واي به حال اينها! «أشدُّ النّاسِ عَذاباً يومَ القيامَة»، اينها هستند. سختترين عذاب را روز قيامت دارند. من روايت زياد ديدم نميخواهم وارد اين بحث شوم، اين خودش يک بحث مستقل دارد. نميخواهم وارد شوم که ديدگاه اسلام راجع به اين افراد چيست. چون نميخواهم از بحثم منحرف شوم. لذا به اينها کاري ندارم، چون بحثم، بحث تربيت است. امّا بدانيد که وضع اينها خيلي خراب است.
* درس توحيد از زبان شيطان!
چنين استادي نقش سازندگي ندارد و نقش تخريبي دارد. با اينکه آنچه را که ميآموزد صحيح است. اصلاً فرض ما اين است که معارف ميگويد و معارف صحيح هم ميگويد؛ معلّم ديني است، درست هم ميگويد؛ امّا از نظر رفتاري ميبينيم که مرز الهي و مرز انساني را رعايت نميکند. نه تنها نقش سازندگي ندارد و نقش تخريبي دارد؛ بلکه بالاتر، نقش تخريبي اين بيش از آن کسي است که آن علمي را که ميآموزد غير علم دين است. استاد ما، امام(رضواناللهتعاليعليه) يک وقت اين را نقل ميکرد و در صحبتها ميفرمود: «درس توحيد از زبان شيطان»! ايشان خيلي زيبا ميفرمود! اين جزء کلمات قصار ايشان بود! درس توحيد است، امّا از زبان شيطان است.
* استادِ ديني منحرف
حالت دوم آن است که استاد به عنوان معارف، علوم ديني تدريس ميکند، امّا آنچه ميگويد اشتباه است. آن اوّلي درست ميگفت، امّا گفتارش با رفتارش تطبيق نداشت. ولي اين دومي، گفتار و تدريسش هم انحراف دارد. ظاهراً ديگر خيلي روشن است که چنين استادي چقدر خطرناک و مضرّ است و چقدر نقش تخريبي در شاگرد دارد. من يک روايت ميخوانم. روايت مفصّلي است از امام حسن عسگري(عليهالسلام) در باب همين دانشمندان سوء که حضرت ميفرمايد،: «وَ هُمْ أَضَرُّ عَلَى ضُعَفَاءِ شِيعَتِنَا مِنْ جَيْشِ يَزِيدَ عَلَيْهِ اللَّعْنَةُ عَلَى الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ وَ أَصْحَابِهِ»؛ اين دانشمندانِ سوء نسبت به ضُعفاي شيعه ما، شرّشان بيشتر است تا لشگر يزيد عليه حسين(عليهالسلام)؛ حضرت بعد سرّش را هم ميفرمايد که چيست.
امّا ضُعفا يعني چه؟ ضُعفا از نظر پيکره ظاهري که نيست؛ بلکه جنبههاي روحي مطرح است. يعني آن کساني که از نظر ايماني، هنوز يک ايمان مستقرّ پايداري از نظر دروني پيدا نکردهاند که بيدي نباشند که با اين بادها بلرزند. خوب بچه در اين سنّ اينچنين است. چون بحث ما بچه چهارده، پانزده ساله است. آيا اين از نظر ايماني ضعيف است يا نيست؟ شکّي نيست که به طور غالب ضعيف هستند و هنوز ايمان در قلب آنها به صورت استوار پا نگرفته است. بله، از نظر دروني و از جهت فطرتش ايمان دارد؛ اما اينها هنوز در وجود او آنطور به فعليت نرسيده که بتواند در برابر شُبهات اعتقادي مقاومت کند. حالا اين استاد رفته سر کلاس و براي او «ديني» ميگويد و مسائل انحرافي را مطرح ميکند! اين چه جنايتي دارد ميکند.
حضرت ميگويد اين آدم از آن لشکريان يزيد بر عليه امام حسين(عليهالسلام) و اصحابش بدتر و مضرّتر است. من اينها را ميگويم که حواستان را جمع کنيد؛ اي کساني که آمدهايد به عنوان معلّم ديني و معارف در مراکز آموزشي و داريد مسائل انحرافي را مطرح ميکنيد، اين را بدانيد که شما از لشکر يزيد بدتريد. حالا علت آن را هم ميگويم؛ «فَإِنَّهُمْ يَسْلُبُونَهُمُ الْأَرْوَاحَ وَ الْأَمْوَالَ»؛ مگر لشکر يزيد چه کار ميکرد؟ آنها جان و مال حسين(عليهالسلام) و اصحابش را گرفتند. کُشتند و بردند! غير از اين بود؟! امّا اين دانشمندانِ سوء چه ميکنند؟ «وَ هَؤُلَاءِ عُلَمَاءُ السَّوْءِ يُدْخِلُونَ الشَّکَّ وَ الشُّبْهَةَ عَلَى ضُعَفَاءِ شِيعَتِنَا فَيُضِلُّونَهُم» اينها پايههاي ايماني اين بچهها را ميلرزانند. ارزش روح بالاتر است يا جسم يا پول؟! کار لشگريان يزيد اين بود، اما کار اينها اين است که با اين تدريسهايي که دارند، ضُعفاي شيعه ما را منحرف ميکنند.
* خاطرجمعي از محيط آموزشي اشتباه است!
لذا ميخواستم اين را عرض کنم که در اين چند محيطي که ما گفتيم، آن محيطي که خيلي نقش دارد، چه در سازندگي و چه در تخريب، «محيط آموزشي» است. من حالا سفارش ميکنم به اوليا که حواستان جمع باشد! اين بچه تا موقعي که تحت نظر شما بود، تا حدودي توانسته بوديد از نظر اعتقادي و عملي روبهراهش کنيد؛ حالا که او را به مدرسه فرستاديد، خيال نکنيد اين پايدار ميماند. وقتي در محيط آموزشي برود، بدانيد که آنجا قويتر از شما هست. آن محيط قويتر از محيط خانوادگي شما است. اينطور نبايد باشد که خيالتان راحت شود.
من خصوصاً به آن دستهاي ميگويم که اينها واقعاً هم دلسوز هستند و هم از نظر تربيتي ديني و هم از جهات انساني دلسوز فرزندانشان هستند. اگر فرزندتان را در بهترين مدرسهها هم گذاشتيد، خاطر جمع نشويد. دستتان را روي دست نگذاريد. اين اشتباه است. حتي اگر بهترين مدرسهها از جهت ديني را هم انتخاب کرديد، نبايد خيالتان آسوده شود. چون يک موقع چشم باز ميکنيد و ميبينيد همين بچهاي که در آن محيط بوده وامصيبتا است.
* تربيت فرزند در کلام امام صادق(عليهالسلام)
در آن روايتي که از امام صادق (عليهالسلام) بود، داشت که اين چهارده سال نبايد فرزند را رها کني. حضرت سهتا «هفت سال» درست کردند؛ هفت سال اوّل بگذار بازي کند. هفت سال دوم ادبش کن. هفت سال سوم ملازمش باش. يک بار ديگر روايت را بخوانم؛ «دَعْ ابْنَکَ يَلْعَبْ سَبْعَ سِنِينَ وَ يُؤَدَّبْ سَبْعاً وَ الْزَمْهُ نَفْسَکَ سَبْعَ سِنِين» يعني چهارده سالگياش که تمام شد، از پانزده سالگي تا بيست و يک سالگي او را جدايش نکني؛ ملازمش باش. يعني از خاطرجمعي خبري نيست! تازه من فرضم اين بود که مدرسه و محيط آموزشياش، محيط خوبي است که با خاطرجمع او را آنجا گذاشتهاي؛ چه رسد که بداني اينجا که رفت، رفت؛ يعني جوّ حاکم بر محيط آموزشياش، مغاير جوّ تربيتي خانوادگياش باشد. واي به آنجاهاي ديگر! دستورات تربيتي اسلام اينها نيست.
* تقدّم ادب بر علم
من حالا روايتي ميخوانم؛ خصوصاً راجع به کساني که ميخواهند آموزشهاي ديني بدهند يا استاد معارف هستند. ما در يک روايت از علي(عليهالسلام) داريم که حضرت فرمودند پيغمبر تربيت شده خدا است و مربّي او خدا بوده است؛ مربّي من هم پيغمبر بوده است؛ حالا من ميخواهم مربّي مؤمنين باشم. يعني مگر ميشود هرکسي مربّي باشد؟! در اين روايت هست که: «إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ أَدَّبَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ»؛ پيغمبر را خدا تربيت کرد؛ «وَ هُوَ أَدَّبَنِي»؛ من را هم پيغمبر تربيت کرد؛ «وَ أَنَا أُؤَدِّبُ الْمُؤْمِنِينَ وَ أُوَرِّثُ الْأَدَبَ الْمُکَرَّمِين» من هم مؤمنين را تربيت ميکنم. يعني انسان بايد استادي را پيدا کند که مؤدّب به آداب الهي و انساني باشد. اين را بدانيد که حرف اوّل را «ادب» ميزند، نه «علم» به معناي مفاهيم. اگر غير از اين فکر ميکنيد، بدانيد که اشتباه ميکنيد. چون علم بدون ادب و تعليم بدون تربيت، بعد وِزر و وبال ميشود؛ وبال ميشود روي گردنت! بعد ميبيني فرزندت با پوشش برتر اسلامي رفت در اين مرکز آموزشي، دو ترم نگذشته بيحجاب بيرون آمد. آنوقت چنان به چهکنم، چهکنم بيفتي که مفرّي پيدا نکني.